با هجرت تاریخی حضرت امام از عراق به پاریس فصلی دیگر در نهضت امام خمینی و انقلاب اسلامی گشوده شد. هواپیمای حامل رهبر انقلاب روز جمعه ۱۴ مهرماه ۱۳۵۷ ساعت ۶ بعدازظهر (به وقت تهران) ـ با دو ساعت تأخیر ـ در فرودگاه پاریس به زمین نشست. انتشار خبر ورود امام به پاریس موجی از شادی در ایران پدید آورد و نگرانی و اضطراب میلیونها زن و مرد ایرانی و مشتاقان آن حضرت در خارج کشور که پس از شنیدن خبر خروج آن حضرت از عراق (۱۳ مهر ۵۷) از سرنوشت رهبر خویش بی اطلاع بودند پایان داد.
امام خمینی(س) یک روز پس از ورود به پاریس (بعدازظهر شنبه ۱۵/مهر/۱۳۵۷) جزییات برخورد خود با مقامات عراقی و کویتی و سپس سفر به پاریس را تشریح کرده ضمن آن فرمودند که: مقامات عراق به من هشدار دادند که به دلیل روابطی که با رژیم ایران دارند، نمی توانند فعالیتهای مرا تحمل کنند. من به آنها پاسخ دادم که اگر شما مسئولیتهایی نسبت به حکومت ایران داشته باشید، من هم در برابر اسلام و ملت ایران مسئولم و باید به وظیفۀ الهی و معنوی خود عمل کنم.
ایشان در بخش دیگری از اعلامیۀ خود یادآور شدند که اگر می ماندم، خود را در برابر ملت ایران، گناهکار احساس می کردم امّا من نمی توانم بی تفاوت بمانم. امام خمینی(س) در سخنرانی ۱۹/مهر/۱۳۵۷، به هجرت خود از عراق به پاریس اشاره می کنند.
از آنجا که نکات تاریخی فراوانی در هجرت سرنوشت ساز امام وجود دارد، شرح آن را از زبان یادگار و فرزند گرامی ایشان، حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینی، که در تاریخ ۱۰/بهمن/۱۳۶۰ در روزنامۀ اطلاعات درج گردیده است، نقل می کنیم: «از من هم خواسته شد تا مطلبی درباره هجرت امام بنویسم. از آن جا که مطالبی گفته یا نوشته شده بود که با واقعیت مطابقت نداشت، لازم دانستم به طور مختصر چند جمله ای را از آن چه در جریان آن بودم، بیان دارم:
علت هجرت امام به پاریس، به جریاناتی که چند ماهی قبل از این تصمیم روی داد، برمی گردد. با اوج گیری مبارزات مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتی متعدد که در بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسیدند که فعالیت امام نه تنها برای ایران که برای عراق هم خطرناک شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرین ایرانی چیزی نبود که عراق بتواند به آسانی از کنار آن بگذرد. و بدین جهت برادر عزیزمان آقای دعائی را خواستند تا خیلی روشن نظرات شورای انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند. آقای دعائی نظرات عراق را برای حضرت امام بیان داشت که ملخص آن عبارت است از:
۱. حضرتعالی چون گذشته می توانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید ولی از کارهای سیاسی ای که باعث تیرگی روابط ما با ایران می گردد، خودداری نمایید. ۲. در صورت ادامۀ کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید. تصمیم امام، معلوم بود. رو کردند به من و فرمودند: «گذرنامۀ من و خودت را بیاور» و من چنین کردم. آقای دعائی عازم بغداد شد ولی از گذرنامه ها خبری نشد.
چندی بعد سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبی در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشاتی از این دست را به عرض امام رسانید، ولی در خاتمه چیزی بیشتر از پیغام قبلشان نداشت. امام خیلی صحبت کردند که متأسفانه ضبط نشد؛ مثلاً فرمودند: «من هر کجا بروم و فرشم را (اشاره به زیلوی افشار) پهن کنم، منزلم است.» و یا گفتند: «من از آن آخوندها نیستم که تنها به خاطر زیارت، دست از تکلیفم بردارم.» و از این قبیل. چندی گذشت و خبری نشد. احساسات مردم عراق و ایران در موقع تشرف امام به حرم مولای متقیان دیدنی بود؛ لذا منزلشان محاصره شد و کسی را حق ورود نبود. برادرم دعائی به بغداد احضار شد و تصمیم آخر فرماندهی عراق مبنی بر اخراج امام به او گفته شد و در مراجعت، گذرنامه ها را به همراه داشت.
با اجازۀ امام، تصمیم معظم له مبنی بر سفر به کویت، به دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد؛ به ۷-۸ نفر از خصوصی ترین افراد. بلافاصله دو دعوتنامه برای من و امام توسط یکی از دوستانمان در کویت تهیه شد. (نام فامیل ما مصطفوی است، لذا دولت کویت تشخیص نداده بود). سه ماشین سواری تهیه شد و فردای آن روز بعد از نماز صبح حرکت کردیم. در یکی از ماشینها، من و امام و در دوتای دیگر دوستان نزدیک.
جریان منزلمان، شبی که قرار بود فردایش حرکت کنیم دیدنی بود؛ مادرم و خواهرم و حسین ـ برادرزاده ام ـ و همسرم و همسر برادرم، همگی حالتی غیر عادی داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان، چون شبهای قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت ونیم به صبح برای نماز شب برخاستند. درست یادم است اهل بیت را جمع کردند و گفتند که هیچ ناراحت نباشید که هیچ نمی شود، آخر نمی شود بود و ساکت بود، جواب خدا و مردم را چه می دهیم، عمدۀ تکلیف است، نمی شود از زیر بار تکلیف شانه خالی کرد. ایشان گفتند این که هیچ، اگر می گفتند که یک روز ساکت باش و این جا زندگی کن و من می دانستم که سکوت یک روز مضر است، محال بود قبول کنم. و باز از این قبیل بسیار.
زمانی که می خواستیم سوار ماشین شویم، در تاریکی مردی غیر معمم نظرم را جلب کرد؛ دقیق شدم، آقای دکتر یزدی بود. او برای گرفتن پیامی از امام برای انجمن های اسلامی ایران در کانادا و آمریکا آمده بود که مواجه با این وضع شد. تا آن لحظه او به هیچ وجه از جریان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکی از آن دو ماشین شد. متوجه شدیم که یک ماشین از مأموران عراقی ما را همراهی می کنند. قرار بود آن روز آقای رضوانی (عضو شورای نگهبان) کار معمولی روزانۀ خود را به صورتی عادی دنبال کند. همه به نماز جماعت رفته بودند اما نجف از امام خالی بود. صبحانه در یک قهوه خانه صرف شد: نان و پنیر و چای. نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد. کارهای مرزی به سرعت انجام شد. مأمورین عراقی خداحافظی کردند و رفتند. دوستان هم به جز مرحوم املایی رحمة اللّه علیه و آقای فردوسی، نمایندۀ طبس و آقای دکتر یزدی راهی نجف شدند و ما پنج نفر روانۀ مرز کویت. آقایان یزدی و فردوسی و املایی کارشان تمام شد، من و امام ماندیم. گفتند صبر کنید ؛ معلوم شد کویت مطلع شده. از مرکز شخصی آمد که خلاصۀ صحبت یکساعته اش این بود که ورود ممنوع!
بازگشتیم؛ عراقیها منتظرمان، اهلاً و سهلاً. از دو بعد از ظهر تا ۱۱ شب معطلمان کردند. مرحوم املایی با زرنگی خاص خودش، روانۀ بصره شد و نجفیها را از چند و چون قضیه آگاه ساخت و با مقداری نان و پنیر و کتلت و از این قبیل چیزها برگشت. امام شدیداً خسته شده بودند و من برای ایشان شدیداً متأثر بودم. امام از قیافۀ من فهمیدند که من از این که ایشان را این همه معطل کردند، ناراحتم. گفتند: تو از این قضایا ناراحت می شوی؟ گفتم: «برای شما شدیداً ناراحتم.» گفتند: ما هم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان بیاید تا یکی از هزارها ناراحتی ای که بر سر برادران مان می آید لمس کنیم؛ محکم باش. گفتم: چشم.»
در حالی که ما توی اطاقی کثیف گرد امام، که دراز کشیده بودند، جمع شده بودیم، تفألی به قرآن زدم: اذهب الی فرعون انه طغی، قال رب اشرح لی صدری و یسرلی امری» باور کنید که نیروی تازه ای گرفتم، خیلی عجیب بود. بیهوده ما را بیش از ۹ ساعت معطل کردند، در حالی که ما گفته بودیم که می خواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانی شدند و آنان را تهدید کردند. هر وقت من به آنها می گفتم که چرا معطل می کنید، می گفتند باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام، آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند: آن چه بر من در این جا بگذرد، به دنیا اعلام می کنم. این را هم به بغدادیون خبر دادند. چیزی نگذشت که آمدند که ببخشید، ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم، و الا آنها حاضر به این وضع نبودند و نیستند.
ما را سوار کردند ولی دکتر یزدی را نگاه داشتند. دکتر به من گفت: ناراحت نباشید، اینها نمی توانند مرا نگاه دارند. چهار نفری عازم بصره شدیم. در هتلی نسبتاً خوب و تمیز، شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اطاق، آقایان فردوسی و املایی در اطاق دیگر. با تمام خستگی ای که امام داشتند، بعد از سه ساعت استراحت، برای نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز، از تصمیمشان جویا شدم. گفتند: «سوریه» گفتم: «اگر راه ندادند، اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند، بعد کجا؟» کشورهای همسایه یکی یکی بررسی شد، کویت که نگذاشت، شارجه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمی گذارند، عربستان که مرتب فحش می داد، افغانستان و پاکستان که نمی شد؛ می ماند سوریه، و امام درست تصمیم گرفته بودند ولی بی گدار به آب نمی شد زد؛ می بایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد و از آن جا با مقامات سوری تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را بپذیرند یعنی امام به هیچ وجه محدود نگردند. چرا که اگر محدودیت بود، عراق که منزلمان بود. فرانسه را پیشنهاد کردم، زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه می توانست مثمر ثمر باشد و امام می توانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند؛ امام پذیرفتند. خوابیدیم.
ساعت ۸ صبح به مأموران عراقی گفتم: می خواهیم برویم بغداد. گفتند: می توانید برگردید نجف. گفتم نمی رویم. ساعتی بعد آمدند که مرکز می گوید تصمیمتان چیست؟ گفتم: «پاریس». با تعجب رفت! آقای یزدی ساعت ۵/۱۰ - ۱۱ صبح آمد. خوشحال شدیم. می خواستند با ماشین عازم بغدادمان کنند؛ حال امام مساعد نبود، با اصرار با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن، با پاریس تماس گرفتم که عازم آن جاییم. آقای دکتر حبیبی گفت: چه کنم؟ گفتم: تا ورودمان به آن جا از تلفن فاصله نگیر. شب را در بغداد بودیم؛ دوستانمان را دوباره دیدیم. امام همان شب برای زیارت به کاظمین (ع) مشرف شدند؛ احساسات مردم عجیب بود؛ صبح به فرودگاه رفتیم. هواپیما را معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت، جمبوجت بود. ما پنج نفر در طبقۀ دوم بودیم به اضافه سه نفر که نمی شناختیمشان. حالت عجیبی برای دوستان بدرقه کننده دست داده بود؛ نمی دانستند به سر امام چه می آید. مأموران، آقای دعایی را خواستند؛ با حالتی متغیر برگشت. خجالت کشید که به امام بگوید؛ به من گفت که گفتند امام دیگر برنگردد. (چه پررو و وقیح). با تأثر خندیدم.
ما در طبقۀ دوم بودیم. طبقۀ اول را هم ندیدیم ولی مسافرانی بودند که می خواستند عازم فرنگ شوند. هواپیما دو سه ساعت پرواز کرده بود که ما متوجه شدیم در آن جا زندانی هستیم. چرا که یکی از ما تصمیم گرفت. دستشویی برود (البته در همان طبقه) با این وصف یکی از آن سه نفر بلند شد و دنبالش کرد. برای این که یقین کنیم درست فهمیدیم، مرحوم املایی بلند شد تا گشتی در طبقۀ اول زند، نگذاشتند. برگشت؛ بحث و گفتگو بین چهارنفرمان شروع شد: آیا می خواهند سر به نیستمان کنند؟ آیا می خواهند بدزدندمان؟ آیا خیال دارند در کشوری زندانی مان کنند؟ و از این پرسشهای بسیار. امام، پایین را نگاه می کردند؛ تو گویی در چنین سفری نیستند. بعد از صحبتهای بسیار، به این نتیجه رسیدیم که آقایان یزدی و املائی در ژنو پیاده شوند و من و فردوسی پهلوی امام بمانیم و اگر نگذاشتند آنان پیاده شوند، داد و بیداد کنیم تا مردم پایین متوجه شوند.
دکتر به یکی از آن سه نفر گفت که ما می خواهیم ژنو پیاده شویم، کار داریم. لحظه ای بعد بلندگوهای هواپیما اعلام کرد موقعیکه هواپیما در ژنو می نشیند، کسی غیر از مسافران آن جا پیاده نشود. خیالاتی شدیم. امام به پایین نگاه می کردند. تصمیممان را اجرا کردیم: املائی یکی از آنها را که می خواست مانع پیاده شدنشان شود، از عقب گرفت، یزدی پرید توی پله ها. چیزی نگفتند فقط دو نفرشان سلاحهایشان را که تا آن موقع دیده نمی شد، در قفسه ای گذاشتند و دنبال آنها رفتند. بنابر قرار، آقای حبیبی در منزل بود، پشت تلفن منتظر. به او گفتند که همۀ دوستانتان را جمع کنید در فرودگاه، که اگر مسافران آمدند و ما
نبودیم، به هر وسیله ای هست نگذارید هواپیما پرواز کند (چون احتمال این معنی را می دادیم که بعد از پیاده کردن مسافران ما را روانه دیاری دیگر کنند). در این هنگام به امامت امام، نماز ظهر و عصر را خواندیم. چند دقیقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شدیم. تازه جریان را به امام گفتیم و خیالاتی که کرده بودیم. فرمودند: «دیوانه شدید!»
رسیدیم پاریس؛ برای این که عمامه ها جلب نظر نکند، امام تنها رفتند و با فاصله، من و بعد از من و امام، آن دو بزرگوار. همان شب از کاخ الیزه آمدند پیش من که: «ما مواجه شدیم با این قضیه، چه بخواهیم و چه نخواهیم، آیت اللّه آمده است. اگر مطلع می شدیم نمی گذاشتیم». وقت خواستند. امام گفتند بیایند. آمدند و گفتند حق ندارید کوچک ترین کاری انجام دهید، و امام گفتند: ما فکر می کردیم این جا مثل عراق نیست، من هر کجا بروم حرفم را می زنم؛ من از فرودگاهی به فرودگاهی دیگر و از شهری به شهری دیگر سفر می کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا، دستشان را در دست یکدیگر گذاشته اند تا مردم
جهان صدای ما مظلومان را نشنوند ولی من صدای مردم دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند، من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه می گذرد.
با اینکه امام اعلام کردند: به محض این که یکی از کشورهای مسلمان از من دعوت کند، من به آنجا خواهم رفت. در سراسر جهان حتی یک کشور، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، حتی برای یک روز از امام نخواستند تا به آن جا مسافرت کنند...
امام در فرانسه شبانه روز کار می کردند. روزی نبود مگر این که سخنرانی ای داشتند و یا مصاحبه و اعلامیه ای. و این پدر پیر انقلاب، با تمام وجود برای سقوط شاهنشاهی ایران و شکست آمریکا در ایران ـ که به امید خدا در منطقه خواهد بود ـ سر از پا نمی شناخت. گاهی مصاحبه گران می گفتند که این گونه ندیده اند در اطاقی ۳×۲ بدون تشریفات و بیا و برو و بدون میز و صندلی، روحانی ای سخن می گوید و به دنبال آن ایرانی به سخن و حرکت درمی آید. رفت و آمدهای سیاسیون ایرانی شروع شد. از ایران و کشورهای اروپایی، آسیایی و امریکا تقریباً همه آمدند و گفتند که به رفتن شاه راضی شوید، چرا که آمریکا و ارتش را نمی شود شکست داد؛ ولی امام می فرمودند شما به مردم کاری نداشته باشید، آنان جمهوری اسلامی را می خواهند. اگر بخواهید این مطالب را رسماً بگویید، شما را به مردم معرفی می کنم. و بارها امام می فرمودند که ارتش از خودمان است، به امریکا هم که مربوط نیست. شاه رفتنی است، ریشۀ رژیم شاهنشاهی را باید قطع کرد و مردم را آزاد نمود.
مردم ایران هم خوب فهمیده بودند و به قول یکی از دوستان خوبمان که می گفت امام و امت همدیگر را شناخته اند، بقیه هم حرفهای نامربوط می زنند، مردم شعارهایشان را هم از اعلامیه های امام می گرفتند. در این جا باید این مطلب را تذکر دهم که امام خیلی سریع می نویسند؛ مثلاً در ظرف یک ربع، یک صفحۀ بزرگ واقعاً مشکل است. آخر امام است و روی هر جمله شان حساب می شود. و می بینید که در نوشتن، دارای سبکی خاص می باشند. با این که وقتی که قرار شد دربارۀ موضوعی، موضعی گرفته شود، رسم است که دستیاران مطالبی را تهیه می کنند و برای رئیس جمهور یا شخصیتی می خوانند و آنها هم نظرات خودشان را می گویند و پس از حک و اصلاح امضا می کنند. ولی امام تمامی اعلامیه هایشان را خودشان نوشته اند و می نویسند. یک اعلامیه نیست مگر این که امام تمامی آن را نوشته باشند. ما فقط گزارشها را به امام می رساندیم و هم اکنون هم می رسانیم و باقی با امام بود و هست. شیرین است که با تمام این اوصاف، بعضی ها با کمال بی شرمی مدعی شدند که ما اعلامیه ها را می نویسیم. من این جا صریحاً اعلام می کنم:
۱ـ امام خود تصمیم به هجرت گرفتند و هیچ کس حتی به اندازۀ سرسوزنی در رفتن امام به پاریس دخالتی نداشت؛ فقط من، پاریس را در آن شب عنوان نمودم که امام پذیرفتند. ۲ـ تمام اعلامیه هایشان را خودشان می نوشتند و می نویسند و امام حاضرند و ناظر؛ اگر غیر از این بوده و هست تکذیب بفرمایند و اگر کسی مدعی است که امام را به پاریس آورده است و یا برده است و یا کلمه ای برای امام نوشته است، دروغ محض است و من خواهش می کنم که در این صورت مطلب را آفتابی کند؛ چرا که در غیر این صورت، بعداً ادعایی پذیرفته نیست. و اما من چرا روی این دو نکته تکیه کردم، با این که از عهدۀ این نوشتار که داستان هجرت امام امت است، خارج می باشد؛ زیرا تاریخ ما و مسیر تاریخی انقلاب ها و انقلاب ما و در نتیجه، نظام جمهوری اسلامی ما، از مسیر اصلی و اصیل خود منحرف می شود و دیری نمی پاید که حرکت اصیل و مردمی و خدایی امام، به یک حرکت سیاسی مترشح از غرب و شرق و یا این گروه و آن گروه مبدل می گردد؛ چنان که گفته شد (و چه بی پروا و تقوا گفته شد) که در تمام حرکات و سفرها، این ما بودیم که در کنار امام بودیم.
برادران و خواهران عزیز! تا امام هست، که خدا او را تا انقلاب مهدی زنده نگهدارد، باید روشن شود که:۱ـ هیچ کس از هجرت امام به جز من و تنی چند از دوستان معمم نجف، خبری نداشت. ۲ـ امام خود تصمیم به هجرت به فرانسه را گرفتند و این حرکت به هیچ کس و هیچ یک از گروههای سیاسی، چه داخل و چه ایرانیان خارج، مربوط نیست. فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهی پاریس کنیم و یا به ما از ایران گفته شد تا به امام بگوییم در فرانسه بهتر می شود مبارزه کرد و از این قبیل لاطائلاتی که اگر با بودن امام روشنش نکنی، فردا از بزرگ ترین انحرافات اساسی این انقلاب و نهضت، به شمار خواهد رفت.
پس از دو روز توقف، به دهاتی در هفت فرسنگی پاریس رفتیم، «نوفل لوشاتو». آن جا منزل آقای عسگری بود. ایشان به ما خیلی محبت کرد. منزلی در پاریس گرفته شد تا هر کس بخواهد به نوفل لوشاتو بیاید، از آن جا راهنمایی شود و یا با مینی بوسی که در آن جا بود و روزی یکی دو بار رفت وآمد می کرد، به دیدار امام بیاید.
امام در ابتدا، هر شب صحبت می کردند؛ بعد، شد هفته ای دو شب و بعد، شبهای جمعه و بعد، ظهرهای یکشنبه؛ چرا که دانشجویان سراسر اروپا، تنها یکشنبه ها می توانستند خودشان را به امام برسانند. در ابتدا کسی نبود ولی این اواخر، حسابی آن جا شلوغ می شد به صورتی که یک روز تظاهرات مفصلی راه انداختند به رهبری آقای هادی غفاری. وضع نهار و شام هم دیدنی بود: آقای حاج آقامهدی عراقی ـ خدایش رحمت کند ـ رئیس آشپزخانه بود؛ هر روز، نهار یک تخم مرغ و نصف گوجه فرنگی و گاهی آبگوشت...
***
بیست وهشت روز از کشتار رژیم در میدان ژاله (شهدا) می گذشت. روزنامه های ۱۵ مهر ۱۳۵۷، تیتر اول خود را به ورود امام خمینی (س) به پاریس اختصاص داده بودند.[۱] شریف امامی همچنان در پست نخست وزیری بود و در تهران و ۱۱ شهر بزرگ حکومت نظامی برقرار بود. ارتشبد اویسی که بعد از فاجعۀ ۱۷ شهریور به «قصاب تهران» معروف شده، فرماندار نظامی تهران بود. شاه و همسرش به مجلس سنا رفته اند تا اجلاس جدید مجلسین را افتتاح کنند. ارتشبد نصیری که بعد از ریاست ساواک به سفارت ایران در پاکستان منصوب شده بود؛ از کار برکنار شده بود. دامنۀ اعتصابات به بسیاری از ادارات و سازمانهای دولتی گسترش یافته و کارکنان راه آهن و هواپیمایی ملی هم به اعتصابیون پیوسته بودند. در شهرستانها همه جا تظاهرات، راهپیمایی و صحنه های زدوخورد مأموران با مردم به چشم می خورد. در تظاهرات خرم آباد، چند دانش آموز کشته و ۴۷ نفر زخمی شده بودند. (کوثر، ج۱، صص ۴۳۱- ۴۴۳)
سخنرانی ای که متن آن در ذیل آمده، دومین سخنرانی امام در نوفل لوشاتو است که در جمع ایرانیان مقیم پاریس درباره جنایات شاه و اهداف انقلاب روز ۱۹ مهر ۱۳۵۷ ایراد شده است:
شرح هجرت از عراق و ورود به فرانسه
... و بعدش رئیس اطلاعاتشان آمد پیش من و راجع به اینکه: شما خوب است ایران را مسلح نکنید، خوب است فعالیت نکنید؛ ما تعهداتی داریم نسبت به دولت ایران، من گفتم که خوب، شما تعهداتی نسبت به دولت ایران دارید اما من نسبت به آن تعهدی ندارم؛ و ما هم تعهداتی خودمان داریم نسبت به اسلام و نسبت به ملت خودمان. ما به کار خودمان ادامه می دهیم، شما هم هر کاری می خواهید بکنید. گفت: آخر شما هر روز اعلامیه می دهید، هر روز یک نواری می فرستید و چه می کنید؛ این را کمش کنید. گفتم نه! من اعلامیه می دهم، نوار هم پر می کنم و می فرستم. منبر هم اگر رفتم صحبت می کنم. اینها چیزی است که من نمی توانم خلافش را بکنم. او هم رفت و بعد تشدید کردند به طوری که من دیدم که اینها دیگر تحمل مطلب را ندارند؛ و پیشتر چون این را گفته بود که فلانی حالا هیچ اما شماها (رفقای ما) را چه خواهیم کرد، من دیدم که ممکن است یکوقتی اینها به رفقای ما یک تعرضی بکنند و ما هم مکانی پیشمان مطرح نیست، ما می خواهیم کارمان را انجام بدهیم، بنا گذاشتم که بروم به کویت و از آنجا بعد به یکی از ممالک اسلامی بروم. با اینکه ویزا هم داشتیم، در سر حد کویت باز دولت کویت مانع شدند از اینکه ما برویم. حتی اجازه اینکه ما برویم به فرودگاه از آنجا پرواز کنیم، آن قدر هم اجازه ندادند. ما باز برگشتیم به عراق. معلوم شد که خود آنها هم تفاهمی داشتند؛ منتظر ما بودند! همان جمعیتی که ما را آورده بودند باز آنجا ایستاده بودند! ما برگشتیم عراق و ما را بردند بصره و بعد از چندین ساعت بردند بغداد. و از بغداد هم دیدیم که حالا بیاییم اینجا، تا بعد بتوانیم یک فلان محلی برای خودمان انتخاب کنیم. موقتاً آمدیم به فرانسه.
الزام شرعی و عقلی
و من خودم را ملزم می دانم، یعنی ملزم شرعی می دانم، عقلی می دانم، که در یکوقتی که مردم ایران قیام کرده اند و دارند کشته می دهند، جوانهایشان را گرفته اند، از آنها یک دسته ای را کشته اند، یک دسته ای را حبس کرده اند، عده ای از علمای ما الآن در حبس هستند، عده زیادشان در تبعید هستند، و مردم همه از بچه کوچک تا پیرمرد ایستاده اند الآن در مقابل دستگاه شاه و همه با یک صدا می گویند ما شاه را نمی خواهیم، همه مسئول می شویم برای این ملت. و این ملت- هر ملتی- حق دارد خودش تعیین کند سرنوشت خودش را. این از حقوق بشر است که در اعلامیه حقوق بشر هم هست. هر کسی، هر ملتی خودش باید تعیین سرنوشت خودش را بکند، دیگران نباید بکنند. این ملت ما هم الآن همه ایستاده اند و می خواهند سرنوشت خودشان را تعیین کنند.
و این است که ما، این آدمی که به ما خیانت کرده است، به اسلام ما، به دین ما خیانت کرده است، مخازن ما را دارد به اجنبی می دهد در مقابلش یا اسلحه می گیرد و مردم را می کُشد، و یا می گیرد و مقداری- یک مقدارش- را خرج همین کارها می کند، باقی اش را هم خودشان و رفقای خودشان از بین می برند، یک مردمی که حالا ایستاده اند و دارند خون می دهند برای این کار، مایی که در خارج هستیم مکلف هستیم که با اینها همزبان باشیم. الآن آنها، همین الآن هم که ما اینجا نشسته ایم شما بدانید که در آنجا انقلاباتی هست. الآن در ایران، همین چند روز پیش از این، در خیلی از جاهای ایران آدم کشته اند. خیلی است! الآن هم که ما اینجا نشسته ایم باز نمی دانیم، شاید الآن هم در ایران یک صدایی باشد و هست؛ اما حالا کشتار هست یا نه، الآن ما نمی دانیم. چرا؟ دوریم. هر روز این مسائل هست. آنها در میدان مبارزه هستند و مشغول مبارزه هستند، ماها اینجا بی تفاوت باشیم و مشغول به مثلًا کارهای عادی خودمان باشیم! این بر خلاف انصاف، بر خلاف انسانیت، بر خلاف شرع، بر خلاف همه اینها هست.
وظیفه ما، کمک به نهضت
ما موظفیم که با آنها هر اندازه ای می توانیم [همراهی کنیم ]، هر کس به اندازه قدرت خودش. من می توانم الآن با شما صحبت کنم و شما را دعوت کنم به اینکه با ملت خودتان که برای منافع همه- که شماها هم جزء آنها هستید- قیام کردند [متحد شوید] و شماها موافقت کنید، این جبهه های خارجی هر چه هستند، اینها همه همدست بشوند؛ من به اندازه ای که می توانم برای شما چند نفر الآن صحبت کنم صحبت می کنم؛ آن مقداری هم که می توانم بنویسم می نویسم منتشر می کنم؛ شما هم به هر اندازه ای که می توانید. تظاهر، هر وقت وقتش شد، مناسب شد؛ نوشتن، گفتن، به روزنامه نگارها چیز گفتن، هر چه می توانید. هر کس به اندازه ای که می تواند با این ملت ضعیف که الآن تحت چکمه این بی انصافها هست باید همراهی کرد.
و یک همچو قیامی که الآن در ایران هست من گمان ندارم در تاریخ سابقه داشته باشد، این را که یک مسئله واحدی را همه بخواهند. الآن همه، این بچه هایی که تازه خودشان هم الآن نمی دانند چه چیز دارند می گویند اما می گویند ما شاه نمی خواهیم! یا اینکه همه گفته اند اینها هم می گویند. یک بچه هفت- هشت ساله، پنج- شش ساله! آنکه زبان باز کرده الآن می گوید که مرده باد شاه! برای اینکه دیده همه می گویند او هم می گوید. این زبان همه است، این منطق همه است. و در طول تاریخ شاید ما نداشته باشیم یکوقتی که همه یک مطلبی را با هم بگویند؛ یعنی، آنکه در آن طرف ایران- در اقصا بلاد ایران- است با آنکه در مرکز است حرفش یکی باشد. الآن وضع این طور شده است. و یک ملتی وقتی وضعش این طور شد، این پیش می رود. این دیگر نمی شود که این ملتی که ایستاده الآن در مقابل ظلم و در مقابل قلدریها، و آنها با توپ و تانک و او با مشت، دارد مقاومت می کند و نمی رود کنار، این ملت شکست نمی خورد.
تبلیغات دشمن برای ایجاد تفرقه
الآن تبلیغات مختلف شروع شده است. شروع بود، زیاد شده است. تبلیغات مختلف برای اینکه بشکنند این وحدت را، و جبهه های مختلف، اشخاص مختلف [را]. اینها با آن صورتها. حتی گفتند که بنا دارند که در دانشگاه- وقتی که باز شد دانشگاه- یک دسته سازمان امنیتی را به صورت دانشجوها بیاورند و شعار کمونیستی بدهند برای اینکه به مردم بفهمانند که اگر شاه نباشد خواهد این طور شد! این شاه از کمونیستها هم بدتر است. این شاه، هر کسی از این شاه، از این آدم که بهتر است! این چه گذاشته برای مملکت ما؟ این جز اینکه همه اش تبلیغات [است ]؟ چقدرها خرج تبلیغات در داخل و خارج می شود تا اینکه روزنامه ها در خارج برای او دروغها را بنویسند و در داخل برایش دروغها را بنویسند. این مشغول این کارهاست. و مشغول جمع کردن مال و در اطراف دنیا زینت تهیه کردن و زمین تهیه کردن. همین است کار ایشان! کار ایشان دیگر چیست؟ .... یا آدمکشی و آدمزنی است، یا یک استفاده این طوری؛ از مردم دارد استفاده می کند و مال این ملت را دارد تضییع می کند.
حرف ما این است. ما یک کلمه حرف داریم و آن این است که اینهایی که نشسته اند سر این خوان یغما، که اسمش ایران است، و هر کس از هر طرف آمده است، هر مملکتی از هر طرف آمده است، دارند از این خوان یغما می خورند و این ملت ما کنار این دارد گرسنگی می خورد، ما می گوییم این نباشد. ما می گوییم یک مملکتی ما داریم، نفت دارد، مخازن دیگر دارد، غنی است مملکت ما، این مملکت را برای خودمان بگذارید. خودمان کارهایش را می کنیم. اگر بخواهیم هم کارشناس بیاوریم، خودمان می آوریم. چرا شما بیاورید با ماهی- نمی دانم- چند صد هزار تومان! کارشناس می آوریم که این طور نباشد. خودمان کارشناس درست می کنیم.
فرهنگ استعماری، مانع رشد استعدادها
دانشگاه از وقتی که امیر کبیر ایجاد کرده است تا حالا، به قدر هفتاد سال یا ... خیلی سال می گذرد از عمرش، لکن نگذاشتند جوانهای ما درست بشوند، خوب سرانجام کار را انجام بدهند. اصلًا مانع شدند از اینکه رشد بکنند جوانهای ما. دانشگاههایی، که به دست دیگران درست شده است که نگذارند رشد در آن پیدا بشود. نظامیهای ما را نمی گذارند که تربیت نظامی صحیح بشوند. مستشارهای امریکایی اینها را به راه کج می برند؛ یعنی راهی که برای آنها فایده دارد می برند! فرهنگ ما فرهنگ استعماری است. ما باید فرهنگ خودمان را داشته باشیم. این فرهنگها فرهنگهایی است که نمی گذارند بچه های ما با فرهنگ بزرگ بشوند. یک لوزه الآن می خواهد عمل کند، همین خود یکی از چیزهایشان این بود که از اروپا آوردند این لوزه را عمل کرد! خوب، تویی که می گویی که ما دیگر مملکتمان را بردیم تا آنجا! لوزه تان را هم دارید جای دیگر عمل می کنید! پس معلوم می شود که شما هیچی ندارید! یک خط می خواهند بکشند از اینجا به آنجا، از خارج می آورند و درست می کنند برای اینکه یک خطی بکشند! آن وقت یک قرارداد با یک کمپانی می بندند- در یکی از این قراردادها بوده است، من یادم نمی ماند این چیزها- که نمی دانم چند متر راه درست کرده بود و باقی آن را برداشت و رفت پی کارش! اینها این طور ریختند به جان این مملکت. گازش را شوروی می بَرد، نفتش را امریکا می بَرد! ما که می گوییم که حکومت اسلامی می خواهیم، می خواهیم جلوی این هرزه ها گرفته بشود؛ نه به منطق شاه که می گوید اینها می گویند که ما می خواهیم برگردیم به زمان هزار و چهار صد سال پیش از این! ما می خواهیم به عدالت هزار و چهار صد سال پیش از این برگردیم نه اینکه زندگی مان زندگیِ آن وقت بشود. نه؛ همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داریم لکن اینهایی که اینها دارند مظاهر تمدن نیست. این همه آدمکشی مظاهر تمدن است؟! این حکومت نظامی- عرض می کنم که- به جان مردم ریختن، این مظاهر تمدن است؟! این همه نفتهای ما را به دیگران دادن و در مقابلش اسلحه ای که نمی توانند این اسلحه را به کار ببرند. اسلحه هایی که به ایران می آورند ما نداریم کسی که کارشناس باشد، بداند این را چه جوری باید به کار انداخت، باید خود مستشارهای آنها بالای سرش باشد! پایگاه درست کردند اینجا! پایگاه امریکایی درست کردند به صورت اینکه ما می خواهیم مملکتمان را چه بکنیم! پایگاه امریکاست اینجا! ما اینکه حرفمان است این است که می خواهیم این طور این آشفتگی که الآن این آقا ایجاد کرده است، این نوکر ایجاد کرده برای اربابهای خودش، ما می خواهیم این نباشد.
رژیم پهلوی دست نشانده اجانب
از روز اول که من یادم است- شماها جوانید یادتان نیست- از روز اولی که رضا شاه کودتا کرد، کودتایی بود که با دست انگلیسها بود! خود انگلیسها هم بعد از اینکه این رفت، در رادیو دهلی گفتند که (من خودم شنیدم) ما رضا شاه را آوردیم و لیکن خیانت کرد بردیمش! آن وقتی که بردند او را به جزیره کذا، «1» در رادیو دهلی- که مربوط به انگلیسها بود- گفتند که ما رضا شاه را آوردیمش سر کار و بعد از اینکه خیانت کرد او را بردیم! خود آقای محمد رضا خان گفت! در یکی از چیزهایش نوشته بود- که شاید هم در همان خدمت برای وطنم «2» باشد- لکن بعدش این را از بین بردند، دیدند بد حرفی زده است! که متفقین وقتی که آمدند اینجا، صلاح دیدند که من باشم! از خاندان ما باشد! لکن جنابعالی هم دست نشانده هستی! «صلاح دیدند که من باشم» معنایش این است که آنها مرا قرار دادند. ما می گوییم نمی خواهیم یک کسی را که با صلاح متفقین آمده اینجا، و حالا هم برای متفقین دارد کار می کند، زحمت می کشد، همه هستی ما را دارد به باد می دهد. استقلالْ ما نداریم، آزادی بیان نداریم، آزادی قلم نداریم، هیچی نداریم.
نابودی کشاورزی و تزاید فقر
زراعت یک مملکت زراعی که زراعتش باید صادر بشود چقدرها، اینها برای ۳۳ روز- مثل اینکه این طور نوشته بودند، ۳۳ روز یا ۳۴ روز، یک همچو چیزی دارد- باقی آن را باید از خارج بیاورند. شما الآن می بینید که از خارج هی سیل گندم است و جو است و چه و چه و چه، تخم مرغ است. و همه چیز را از خارج دارند می آورند. اینها به اسم «اصلاحات ارضی» زراعت ایران را به باد دادند؛ یعنی دهقان و رعیت بیچاره را بیچاره کردند که دیگر نتوانستند اینها بمانند در مزرعه های خودشان. از آنجا کوچ کردند و آمدند به تهران. و اطراف شهر تهران به وضع بدی زندگی می کنند. به وضع بسیار اسفناکی. الآن عده کثیری زیاد- شاید قریب چهل مورد، چهل محل، شاید این مقدارها که صورتش را به من داده اند که در نجف این صورت پیش من بود که در کجای شهر فلان عده، در کجای شهر فلان عده، همین طوری در شهرْ متفرق، با کوخهای کوچک، با چادرنشینی، این طوری است. در تهرانِ مرکز این طور هست که با چادرنشینی و کوخ نشینی دارند اینها زندگی می کنند! نوشته بود که [اگر] بخواهد یک کوزه آب برای بچه هایش بیاورد، باید نمی دانم چند پله، صد پله، چقدر، از آن گودالی که اینها زندگی در آن می کنند باید بیاورند به بالا، برسند به این شیر آبی که اینجا گذاشته اند. در زمستانِ سرما این زن باید این کوزه را بیاورد بالا و بعد از این پله ها برگردد یک کوزه آب ببرد برای بچه هایش.
حیات رژیم، مغایر آزادی و استقلال
ما می گوییم این وضع آشفته باید از بین برود. از آن طرف خرجهای خودشان آن طور خرجهاست که همین آخری- من خواندم که- برای فلان ویلایی که برای یکی از خواهرهای شاه بود، خود ویلا را چقدر خریدند. الآن من یادم نیست ولی زیاد بود؛ پنج میلیون دلار! پنج میلیون دلار برای خرج گلکاری و زینت گلکاری! این وضع اینها! و بیشتر از این است که الآن ما نمی توانیم تصورش را بکنیم. این وضع عده کثیری از مردم که در خود شهر تهران زندگی دارند می کنند با یک چادری، با یک کوخی، بی همه چیز؛ نه یک چراغ دارند، نه یک- عرض بکنم که- آب دارند؛ اسفالت و این حرفها هم که اصلًا معنی ندارد برای آنها! ما که می گوییم حکومت اسلامی، می گوییم این وضع باید از بین برود. نمی گوییم که حکومت اسلامی ... شاه می گوید که اینها می گویند باید ما برگردیم به آن زمانی که با الاغ راه برویم! کدام آدم این حرف را زده که شما باید با الاغ بروید؟! ما می گوییم که این وضع را باید به هم زد. و تا محمد رضا و دودمان پهلوی هست، ما نمی توانیم یک روی آزادی و یک روی استقلال برای مملکتمان ببینیم. این یک نوکری هست که گذاشته اند او را اینجا و «مأمور» برای وطنش هست! خودش هم می گوید «مأموریت برای وطنم»! راست می گوید اما مأموریت از امریکا! مأمور است از جانب امریکا برای وطنش که این وطن را، وطن بیچاره را، نه بگذارد رشد معنوی بکند و نه مالشان را خودشان بخورند. مالشان باید نصیب امریکا بشود.
حکومت اسلامی یعنی حکومت عدالت
ما که می گوییم حکومت اسلامی، می گوییم حکومت عدالت، ما می گوییم یک حاکمی باید باشد که به بیت المال مسلمین خیانت نکند، دستش را دراز نکند بیت المال مسلمین را بردارد، ما این یک مطلب را می گوییم. این یک مطلب مطبوعی است که در هر جامعه بشری که گفته بشود، برای هر کس گفته بشود، از ما می پذیرند. ملت ما امروز قیام کرده است برای این مطلب که این آدم به ما خیانت کرده، اموال ما را خورده است و برده است و- عرض می کنم که- در ممالک دیگر برای خودش و برای خانواده اش و برای اتباعش ویلاها خریده و- عرض می کنم که- زندگیهای بزرگ تهیه کرده است و ما گرسنه هستیم. گرسنه ها جمع شده اند می گویند که ما نمی خواهیم او را. چه می گوید؟ خوب، منطق ما این است، ما غیر از این حرفی نداریم.
تبلیغات سوء
حالا در ضمن، روزنامه های اینجا هر چه بخواهند بنویسند: اسلام ارتجاعی است! خوب، هر چه هست، اینها این کلمه را، شما این را جواب بدهید. من این کلمه را که می گویم، این روزنامه ها، همه روزنامه های دنیا، جمع بشوند جواب این کلمه را بدهند که آقا ما مخازن نفت داریم، مخازن مس داریم، مخازن چیزهای دیگر داریم، همه چیز داریم، لکن دارند می برند، غارت می کنند؛ ما ملت ضعیف عقب افتاده نمی خواهیم غارت بشویم! شما می گویید عقب افتاده ایم، بسیار خوب، نمی خواهیم آقا؛ شما که غارت می کنید جلو افتادید، مایی که غارت شدیم عقب افتادیم! شما به- عرض می کنم که- «دروازه تمدن» رسیدید که دارید مردم را غارت می کنید! مردمْ دیگر شاید نرسیده اند به آنجا که آزادی به آنها بدهند! مردکه می گوید اینها نرسیدند به آن حد آزادی! نرسیدند به آن حد! من نمی فهمم یعنی چه؟! چطور نرسیدند به آن حد که به آنها آزادی بدهند؟! مردم که داد می کنند که آقا! چرا آن کارهای غلط را می کنی، اینها نرسیده اند به آن؟! حالا برسند به آن حد، باید حرف نزنند؟! هر چه تو سرشان می زنند دیگر حرفی نزنند، تا اینکه رسیده باشند به آن حدی که بشود به آنها آزادی داد؟!
حمایت همگانی از قیام ملت
مملکت ما امروز قیام کرده است، و این قیامْ قیامی است که همه موظفیم دنبالش برویم. یعنی از منی که طلبه هستم تا شمایی که محصل هستید، تا آنکه کاسب است، تا آنکه تاجر است، تا هر کس که هست که اهل این مملکت است، باید دنبال این اهالی مملکتش باشد تا این کار بشود. بلکه مسئله ای است که منطقی است که بشر باید دنبالش باشد. اینها دارند حقوق اولیه بشریت را مطالبه می کنند. حق اولیه بشر است که من می خواهم آزاد باشم، من می خواهم حرفم آزاد باشد، من می خواهم مستقل [باشم ]، من می خواهم خودم باشم. حرف ما این است. این حرفی است که در هر جا شما بگویید، همه از شما می پذیرند. و ما همه موظفیم که به دنبال این مطلب باشیم. تا آن اندازه ای که می توانیم به برادرهایی که دارند کشته می دهند کمک بکنیم. هر چه می توانیم آنهایی که الآن کَانَّهُ در میدان جنگ هستند، ما به اینها کمک برسانیم. هر طوری که می توانیم کار کنیم: با قلم، با بیان، با صحبت، با هر چه که می شود، با تظاهرات. این حرف ماست.
از خدای تبارک و تعالی توفیق همه تان را می خواهم؛ و امیدوارم که همه تان یک اشخاص صحیح مبارز [باشید]، با فساد مبارزه کنید. و همه موفق باشید، ضمن اینکه رضای خدای تبارک و تعالی را که همه اش این است که این ملتها ملتهای قوی باشند، ملتهای قدرتمند باشند، ملتهای مرفه باشند، ان شاء اللَّه همه موفق باشید که این مطلب را به دست بیاورید. (صحیفه امام، ج ۳، ص: ۵۰۲- ۵۱۰)
منبع: کوثر؛ ج۱، ص۴۳۳
[۱]. از روز اول مهر ۵۷ که خبر محاصره منزل امام در نجف به وسیله قوای بعثی منتشر شد و همچنین اخراج امام از نجف تا لحظه ورود به پاریس، موجی از خشم و اعتراض سراسر کشور را فرا گرفت و مردم در بسیاری از شهرهای ایران در خیابانها به تظاهرات پرداختند نگاه کنید به مطبوعات این ایام. مراجع تقلید قم طی اطلاعیه مشترک و تلگرافات جداگانه به حسن البکر رئیس جمهور عراق و حضرت آیت اللّه خویی خواستار اقدام عاجل جهت رفع محاصره و بازگشت امام شدند و از سوی علمای تهران و مردم قم و جمعیت های مختلف اطلاعیه هایی در همین رابطه صادر شد. رجوع کنید به: نهضت روحانیون ایران ج ۸، ص ۱۱۵.